توضیحات

                                                                       کتاب وکیل اتفاقی

                                                    معرفی کتاب وکیل اتفاقی

در فرودگاه مهرآباد از هواپیما پیاده شدیم من و مریم.

هر دو سیاه‌پوشیم…

هر دو دلتنگیم…

هر دو عزاداریم…

حسین واقعاً مرده بود…!؟ و یا کسی یا کسانی او را کشته بودند…!؟

همین که فهمیدند ما داریم می‌آییم… فوت شد…!

دودل بودیم…

شک جان‌مان را می‌خورد…

خدایا کمک‌مان کن…

م. دخترعمه‌ي ‌مریم با دو دخترش به فرودگاه مهرآباد آمد و ما را با ماشین‌اش به آپارتمان مریم واقع در یک مجتمع مسکونی، به شمال تهران برد و گفت که برای هفتم پدر مریم کسی جز یک دخترعمو، سه پسرعموهای مرحوم با زنان‌شان و زنی که ما در اینجا او را ش. ش می‌نامیم و مادر وی و یکی دو زن دیگر، کسی دعوت نشده است!

م. ما را جلوی بلوک… پیاده کرد و چمدان من و مریم را با خودش به منزلش برد.

ساعت 10-11 شب بود…

ما در سکوت به طبقه‌ي اول رفتیم و زنگ در آپارتمان را زدیم…

کسی در را باز کرد من و مریم وارد شدیم…

رنگ به روی کسی نماند!

جز شکوه اعظم خانم دخترعموی مرحوم، که جلو آمد و من و مریم را در آغوش گرفت…

اشک از چشمان‌مان سرازیر شد…

زن کوتاه‌قد و چاق 64-5 ساله‌ای با نگرانی جلو آمد و با مریم سلام و علیک کرد، از مریم پرسیدم این خانم کیه؟ گفت که خانم ش. ش

من هم سلام و احوالپرسی کردم

سال‌های پیش… بعد از اینکه من و حسین… از هم جدا شدیم، به علت اینکه مرحوم سن‌اش بالا بود… برای انجام کارهای خانه ش. ش را به منزلش راه داد

0/5 (0 دیدگاه)