توضیحات

                                                              کتاب پیمان سحرگاهی

                                              معرفی کتاب پیمان سحرگاهی

کتاب پیمان سحرگاهی

رومن گاری در کتاب پیمان سحرگاهی، زندگی‌نامه خود از دوره‌ی کودکی تا پایان جنگ جهانی دوم را روایت می‌کند. این کتاب با محوریت بر ارتباط عاشقانه و محبت‌آمیز گاری با مادرش و به صورت مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه و پیوسته نوشته شده است.

کتاب پیمان سحرگاهی (Promise at Dawn) زندگی سخت و توأم با فقر رومن گاری (Romain Gary) به همراه مادرش را نشان می‌دهد. مادری که حاضر بوده برای موفقیت و خوشبختی فرزندش هر کاری بکند.

گاری با نگاهی طنزآمیز به اتفاقات می‌نگرد و نکات جذاب فراوانی را بیان می‌کند و از تأثیری که مادرش بر موفقیت‌هایش داشته می‌گوید. تمام دغدغه و فکر مادر او در تمام سختی‌ها و مشکلات و هنگام مهاجرت‌ها رومن بوده تا بتواند به جایگاه خوبی دست پیدا کند، مادر حتی قبل از مرگش شغل پسرش را نیز ضمانت می‌کند.

در بخشی از کتاب پیمان سحرگاهی می‌خوانیم:

فضاى اطراف، رایحه پیروزى داشت. آسمان نزدیک‌تر و آشتى‌پذیر به نظر مى‌رسید. هر درخت زیتون، براى من نشانه دوستى بود. مدیترانه را از فراز درختان کاج و سرو، از بالاى سیم‌هاى خاردار، تیربارها و تانک‌ها، همچون دایه‌اى مهربان مى‌دیدم. بازگشت خود را با ارسال ده پیام گوناگون که انتظار داشتم حداکثر چند ساعت پس از ورود نیروهاى متفقین به نیس، همه با هم برسند، به مادرم خبر دادم. مرکز فرماندهى عملیات، پیامى رمزى را هشت روز پیش از آن، براى نیروهاى مقاومت فرستاده بود. کاپیتان وانوریان دو هفته پیش از پیاده کردن سربازان، با چتر در منطقه فرود آمد. او یکى از افرادى به حساب مى‌آمد که قرار گذاشته بودیم ورود قریب‌الوقوع مرا به سرعت به مادرم خبر بدهد.

جوانى، اعتماد به نفس و سپاس را در قلبم احساس مى‌کردم. دریاى قدیمى، وفادارترین شاهد، نشانه‌هاى بازگشت پسران پیروزمند را به خانه، به خوبى مى‌شناخت. روبان سبز و سیاه آزادى را بالاى نشان لژیون دونور، صلیب جنگ، و شش مدال دیگر که هیچ کدام از آن‌ها را از یاد نبرده‌ام، آویختم. با سردوشى سروانى روى شانه لباس مشکى رزم، کلاه پایین کشیده تا روى چشم، ظاهرى محکم‌تر از همیشه، البته به خاطر بى‌حسى موضعى صورت، وارد شدم. رمان خود را به زبان‌هاى فرانسوى و انگلیسى در خورجینى پر از بریده جراید و نامه‌هاى وزارت امور خارجه که دروازه‌هاى افتخار را برایم مى‌گشود در جیب، داشتم. امید، جوانى، اطمینان و مدیترانه نیز همراه من بودند. با احساس حضور در روشنایى و افتخار، پس از اثبات شایستگى خود به دنیا براى آبرومند بودن، به خانه بازگشتم.

0/5 (0 دیدگاه)