توضیحات

                                                                      کتاب سرزمین بی‌حاصل

                                                    معرفی کتاب سرزمین بی‌حاصل

سرزمین بی‌حاصل

تی اس الیوت
ترجمۀ حسن شهباز

تی ـ اس ـ الیوت در جهان کنونی یک نام بلندآوازه‏ و اثر منظوم او «سرزمین بی‏حاصل» از سروده‏های مهم قرن بیستم است. در واقع شعر بلند منظومه «سرزمین بی حاصل» به عقیدۀ بسیاری از هنرشناسان، مظهر کمال سخنوری در زبان و ادبیات انگلستان قرن بیستم و نمودار بارزی از شیوۀ شاعری در دورۀ معاصر به شمار می‌رود. همین منظومه سبب شد که منتقدان ادب شناس جهان، الیوت، این شاعر برنده جایزه ادبی نوبل را بزرگ ترین شاعر انگلیسی قرن خود بدانند.

اليوت در جایی نوشته است: « …من شکسپیر را می‏خواندم، اما خوشم نمی‏آمد. تنها مسرتی که از مطالعۀ شکسپیر برایم حاصل می‏شد این بود که دیگران تعریفم را می‏کردند که دارم شکسپیر می‏خوانم. راستش اگر اختیار در دست خودم بود ابداً لای کتاب او را باز نمی‏کردم. در عوض از «عمر خیام» و رباعیات او خوشم می‏آمد. وقتی ترجمۀ فیتزجرالد را از نظر می‏گذراندم ناگهان رنگ‏های روشنی در نظرم جلوه‏گر می‏شد که هم لذت بخش بود و هم دردناك و من تحت‏تأثیر این اشعار شروع به سرودن رباعی کردم. رباعیاتی که خیال‏انگیز و غم‏فزا بودند.»

کتاب “سرزمین بی‌حاصل”  نوشتۀ تی اس الیوت ترجمۀ حسن شهباز

گزیده ای از متن کتاب سرزمین بی‌حاصل

 

۱- خاکسپاری مرده

 

آوریل بی‌رحم‌ترین ماه است

که می‌رویاند از خاک بی‌جان یاس‌ها را

با هم می‌آمیزد خاطره‌ها و هوس‌ها را

و به جنبش می‌آورد ریشه‌های افسرده را با باران بهار.

زمستان گرممان نگاه می‌داشت

و می‌پوشاند زمین را با برف فراموشی

و حیاتی ناچیز می‌دماند از گذرگاه ساقه‌های خشک.

تابستان به شگفتی‌مان کشاند وقتی بر دریای اشتارنبرگر فرود آمد

با رگباری از باران، در نهالستان درنگی کردیم

و آن‌گاه ره سپردیم به‌سوی هوفگارتن در آن دَم که خورشید نورافشان بود،   (10)

و قهوه‌ای نوشیدیم در آنجا و به گفت‌وگو نشستیم ساعتی را با یکدیگر.

من به‌هیچ‌وجه روسی نیستم. از لیتوانی آمده‌ام. آلمانی اصیل هستم.

و در آن دوران که طفل بودیم و سکنا داشتیم نزد دایی‌زاده‌ام دوك اعظم،

مرا نشاند بر سورتمه‌ای و بیرونم برد،

و من هراسناک بودم و در گوشم گفت:

ماری! ماری! محکم نگاهدار خویشتن را. و ما به سراشیب اندر شدیم.

در کوهساران، آنجاست که حس می‌کنی از بند رسته‌ای.

من می‌خوانم در بیشترین بخش شب و به‌سوی جنوب می‌روم فصل زمستان را.

چیستند این ریشه‌هایی که چنگ انداخته‌اند

و چه شاخه‌هایی بیرون می‌روید از درون این زباله‌های سنگی؟                   (20)

ای زادۀ انسان، تو نخواهی توانست گفتن یا حدس زدن

زیرا تو جز مشتی بت‌های شکسته نمی‌شناسی. آنجا که می‌کوبد خورشید؛

و پناهی نمی‌بخشند درختان مرده؛ امان نمی‌دهد زنجره؛

و برنمی‌خیزد زمزمۀ آبی از سنگِ خشک،

تنها سایه است که مکان گرفته در زیر این صخرۀ سرخ‌فام

(تو بیا در سایۀ این صخرۀ آتشگون)

و بر تو نشان خواهم داد چیزی دگرگونه

خواه از سایۀ تو به‌هنگام پگاه که برمی‌دارد گام در قفای تو

یا سایۀ تو در شامگهان که برمی‌خیزد برای دیدار تو

به تو خواهم نمایاند هراس را از درون مشتی غبار. (30)

می‌وزد باد لطیف

به‌سوی زادگاهمان

ای کودک ایرلندی من

تو در کجا انتظار می‌کشی؟

«سالی پیش‌از این تو به من بخشیدی نخست چند گل‌سنبل را

مرا دختر سنبل نامیدند.»

در همان حال وقتی بازگشتیم دیرگاه شب از بوستان سنبل

زمانی که پر بود آغوشت و خیس بود گیسوانت

نه توان سخن گفتنم بود و نه یارای دیدنم

نه جان بر تن و نه تنی داشتم بی‌جان و نه دانستم چیزی (40)

دیده دوخته بودم بر ژرفای نور، بر سکوت.

چه تهی است دریای پهناور.

 

مادام سوسوستريس، طالع‌بین نام‌آور،

0/5 (0 دیدگاه)