توضیحات

                                          کتاب احمد شاملو دفتر یکم

                                معرفی کتاب احمد شاملو دفتر یکم

از میان آثار احمد شاملو، شاید اشعارش بیش از هر اثر دیگری که از او به جا مانده بتوانند این شاعر بزرگ را به جهان معرفی کنند. چرا که شاملو چون دیگر شاعران تنها شعر نگفت؛ او قالبی نوین در عرصه شعر پارسی ایجاد کرد و آن را شعر سپید نام نهاد. در این آفرینش اما ملاقات شاملو با نیما یوشیج پدر شعر نوی پارسی بی تاثیر نبود. آشنایی او با نیما باعث شد تا در دهه ی بیست شاملو ابتدا به شعر نیمایی رو بیاورد. اما شعر او نیز همچون روح سرکشش، پرنده ای بی پروا بود که در قید و قفس وزن های شعری نمی گنجید؛ بنابراین نخستین بار در شعر تا شکوفه ی سرخ یک پیراهن، قالب وزن را بدرود گفت و قصری جدید در سرزمین شعر معاصر ایران بنا نهاد. اما

از آغاز کار شاعری او می توان به دفتر آهنگ های فراموش شده اشاره کرد که تنها دفتر شعر به جا مانده از شاملو با شکلی سنتی و دارای وزن است. پس از آن با انتشار قطع نامه و هوای تازه، وی خود را به عنوان شاعری با حرف های نو و زبانی آتشین معرفی می کند. اما این فرزند چموش شعر فارسی به پیشروی هایش ادامه می دهد و دفاتر شعری با مضامین اجتماعی و سیاسی و با لحن کوبنده و حماسی می آفریند که هنوز هم روح جنگنده ی او را در این اشعار، زنده می بینیم.

قسمت هایی از کتاب احمد شاملو دفتر یکم
❑ آغاز بی گاهان به غربت به زمانی که خود درنرسیده بود چنین زاده شدم در بیشه ی جانوران و سنگ، و قلب ام در خلأ تپیدن آغاز کرد. ـ□ گهواره ی تکرار را ترک گفتم در سرزمینی بی پرنده و بی بهار. نخستین سفرم بازآمدن بود از چشم اندازهای امیدفرسای ماسه و خار، بی آن که با نخستین قدم های ناآزموده ی نوپایی خویش به راهی دور رفته باشم. نخستین سفرم بازآمدن بود. ـ□ دوردست امیدی نمی آموخت. لرزان بر پاهای نو راه رو در افق سوزان ایستادم. دریافتم که بشارتی نیست چرا که سرابی در میانه بود. ـ□ دوردست امیدی نمی آموخت. دانستم که بشارتی نیست: این بی کرانه زندانی چندان عظیم بود که روح از شرم ناتوانی در اشک پنهان می شد.
❑ فصل دیگر بی آن که دیده بیند، در باغ احساس می توان کرد در طرح پیچ پیچ مخالف سرای باد یأس موقرانه ی برگی که بی شتاب بر خاک می نشیند. ـ□  بر شیشه های پنجره آشوب شبنم است. ره بر نگاه نیست تا با درون درآیی و در خویش بنگری. با آفتاب و آتش دیگر گرمی و نور نیست، تا هیمه خاک سرد بکاوی در رویای اخگری. ـ□ این فصل دیگری ست که سرمایش از درون درک صریح زیبایی را پیچیده می کند.  یادش به خیر پاییز با آن توفان رنگ و رنگ که برپا در دیده می کند!  ـ□ هم برقرار منقل ارزیز آفتاب، خاموش نیست کوره چو دی سال:  خاموش خود منم! مطلب از این قرار است: چیزی فسرده است و نمی سوزد امسال در سینه در تنم!  
0/5 (0 دیدگاه)