توضیحات

                                              کتاب شهربندان و عادل ها

                                معرفی کتاب شهربندان و عادل ها

شهربندان و عادل ها

آلبر کامو

ترجمه محمد علی سپانلو

نمایشنامه شهربندان در سه پرده و “عادل ها” در پنج پرده نوشته شده است.
عادل‌ها: داستان انقلابی‌های روسی را که در سال ۱۹۰۵ میلادی، تصمیم به کشتن “سرژ” – دوک بزرگ- ( نماد استبداد در حکومت تزاری روسیه) می‌گیرند، روایت می‌کند.
یادداشتی از محمدعلی سپانلو برای نمایشنامه شهربندان: . «شهربندان» نمونه روشنى از منش اجتماعى و اخلاقى اوست. در این جا کامو ـ متأثر از سرنوشت اروپاى بعد از جنگ ـ اندیشه سیاسى خود را نسبت به نظام‌هاى گوناگون که هر کدام بخشى از ارزش‌ها و حقوق انسان را زیر پا مى‌گذارند بیان مى‌دارد. نمایشنامه‌اى مى‌نویسد و در آن سیاست عقیم و بى‌انصاف بلوک بندى‌هاى «شرق و غرب» را در جامعه واحدى ـ به مثابه کل راهبرد سیاسى آنان، در تمام جوامع معاصر ـ به تماشا مى‌گذارند. و در عین حال با تمهید هنرمندانه‌اى خود را نیز از باتلاق سیاسى بالاتر قرار مى‌دهد.  مناقشاتى که در پى نمایش این اثر برپا شد و موضع‌گیرى کامو در برابر مخالفان و خرده‌گیران، روشنگر این معناست. در این باب نویسنده در دیباچه‌اى که بر ترجمه انگلیسى نمایشنامه‌هایش آورده، چنین مى‌نویسد:  این نمایشنامه، هنگامى که اول بار در پاریس به صحنه آمد، مورد بى‌اعتنایى هماهنگ منتقدان قرار گرفت. در حقیقت نمایشنامه‌هاى اندکى از چنین لطف آزاردهنده‌اى برخوردار شده‌اند. بیشتر افسوس من این است که «شهربندان» با تمام نقائصش، بیش از تمام نوشته‌هایم، به من شباهت دارد

 گزیده ای از کتاب شهربندان و عادل ها

آرمان بزرگ ما ايجاد اكثريتى از غلامان اس

به كمك اقليت دستچين شده‌اى از مردگان

….

در آغاز کتاب شهربندان و عادل ها می خوانیم

 

درباره شهربندان

«شهربندان» نمونه روشنى از منش اجتماعى و اخلاقى اوست. در اين جا كامو ـ متأثر از سرنوشت اروپاى بعد از جنگ ـ انديشه سياسى خود را نسبت به نظام‌هاى گوناگون كه هر كدام بخشى از ارزش‌ها و حقوق انسان را زير پا مى‌گذارند بيان مى‌دارد. نمايشنامه‌اى مى‌نويسد و در آن سياست عقيم و بى‌انصاف بلوك بندى‌هاى «شرق و غرب» را در جامعه واحدى ـ به مثابه كل راهبرد سياسى آنان، در تمام جوامع معاصر ـ به تماشا مى‌گذارند. و در عين حال با تمهيد هنرمندانه‌اى خود را نيز از باتلاق سياسى بالاتر قرار مى‌دهد. مناقشاتى كه در پى نمايش اين اثر برپا شد و موضع‌گيرى كامو در برابر مخالفان و خرده‌گيران، روشنگر اين معناست. در اين باب نويسنده در ديباچه‌اى كه بر ترجمه انگليسى نمايشنامه هايش آورده، چنين مى‌نويسد : اين نمايشنامه، هنگامى كه اول بار در پاريس به صحنه آمد، مورد بى‌اعتنايى هماهنگ منتقدان قرار گرفت. در حقيقت نمايشنامه‌هاى اندكى از چنين لطف آزاردهنده‌اى برخوردار شده‌اند. بيشتر افسوس من اين است كه «شهربندان» با تمام  نقائصش، بيش از تمام نوشته‌هايم، به من شباهت دار با اين حال خواننده آزاد است كه نپذيرد، لكن براى آن كه اختيار و قوت بيشترى به داورى خواننده بدهم بيشتر بايستى به برخى از پندارهاى او جواب دهم. مثلا بهتر است دانسته شود كه :

1) شهربندان، به هيچ روى يك روايت ديگر از رمان من «طاعون» نيست. البته به طور كنايى اين نام را به يكى از بازيگران داده‌ام، زيرا كه او حاكم مطلق است و اين عنوان بر او مى‌برازد.

2) شهربندان نمايشنامه‌اى به اسلوب قدما نيست. بى‌مناسب نيست كه آن را با نمايشنامه‌هايى كه در سده هايى ميانين در فرانسه  MoralitÅموراليته و در اسپانيا  Autos Sacramentalesاتوس ساكرامانتال مى‌ناميدند ـ گونه‌اى درام تمثيلى با موضوعى كه تماشاگر از پيش مى‌دانست ـ سنجيد.

كانون انديشه من در اين نمايشنامه، تنها مذهب زنده عصر جباريت و بردگى، يعنى آزادى است. زحمت ما داشتن است كه آدم‌هاى اين نمايشنامه را به «نماد» متهم كنند. به گناه خويش معترفم. هدف آشكار من اين بود كه صحنه تفكرات روانشناسى را براى فريادهاى گرفته و خفه‌شده خالى سازم، تا صداى رساترى بتواند عصر آزادى و يا بردگى انسان  را مجسم كند. با توجه به اين اهتمام است كه من برآنم هنوز كه تلاشم شايسته دقت است.بر اين منوال، اين اثر از نظر بدگمان جباران چپ و راست نيز پنهان نماند. سال‌هاى پيوسته‌اى آن را در آلمان نمايش دادند، حال آن كه هرگز در اسپانيا و نيز در كشورهاى پشت پرده آهنين نمايش داده نشد[1] .  بيش از اين‌ها مى‌توان درباره مقاصد پنهان و آشكار اين اثر سخن گفت. اما من تنها خواستار روشنگرى داورى خواننده بوده‌ام، نه طالب تأثير بر آن قضاوت. گرچه شهربندان و به تبع آن بيشتر آثار كامو از طرف «دسته‌بندى شرق» و بخش‌هاى فاشيسم گراى «دسته‌بندى غرب» مطرود افتاد. ولى در غرب ليبرال نيز با آن برخورد ملامت بارى انجام گرفت. از جمله گابريل مارسل، فيلسوف مسيحى اگزيستانسياليست، بر كامو خرده گرفت كه چرا رويدادهاى اين نمايش در اسپانيا اتفاق افتاده و مثلا چرا در اروپاى شرقى نيست. منظور گابريل مارسل كشورهايى نظير چكوسلواكى و لهستان بود كه براى كسب استقلال در نبرد عليه نازيسم آلمان رنج بسيار كشيدند و خون بسيار دادند، اما گويى به  پاداش مبارزات و مجاهدات خود، سرانجام نصيب شوروى شدند. كامو در پاسخ گابريل مارسل مقاله‌اى نوشت و توضيح داد كه مسئله را بزرگتر از اين مى‌بيند و غرب لبيرال نيز به همان اندازه در بدفرجامى كشورها و آدميان مقصر است. قسمت‌هايى از آن مقاله، تا جايى كه در حصر نمايشنامه مى‌گنجد از قرار زير است : من تنها بدو بخش از نوشته شما كه در باره نمايشنامه «شهربندان» من بود، پاسخ خواهم داد. اما به خرده‌گيرى شما يا ديگران از نمايشنامه به عنوان يك كار هنرى توجهى ندارم. شخص راضى از انتشار يا نمايش اثر خويش بايد بپذيرد كه انتقاداتى در اين باره ابراز مى‌شود، و با داشتن گفته‌هاى فراوان در مقابل، بايد سكوت كند. شما از حدود يك منتقد فراتر رفته‌ايد، آن‌جا كه در شگفتيد به‌خاطر چه نمايشنامه‌اى درباره «توتاليتاريزم» در اسپانيا بساط خود را پهن مى‌كند و نه مطابق ميل شما در اروپاى شرقى. به ويژه هنگامى كه آن را فاقد روشنى و شهامت مى‌پنداريد خواستار پاسخ من هستيد. بدبختانه نمايشنامه در اسپانيا واقعيت مى‌يابد زيرا پس از تأملى طولانى دريافتم كه مى‌بايست آن جا واقع شود. حاصل اين شد كه بايد بار اتهام فرصت‌طلبى و مبهم‌گويى از طرف شما بر من  تحميل شود. و با چنين مقتضياتى پاسخ من براى شما تعجبى ندارد. براى من خوشايندتر بود كه (اگر نامى از اسپانيا، اين موضوع وسوسه‌انگيز، در ميان نبود) در برابر اين تهمت‌ها از خويشتن دفاع نكنم. از اين مظان، آيا در اين زمانه، كسى مى‌تواند تبرئه شود؟ بى‌گمان، با نوشتن اين اثر، من قصد چاپلوسى به كسى را نداشته‌ام. نيت من اين بود كه به نوعى جامعه سياسى كه منطبق با طرح «توتاليتاريزم» شروع به كار مى‌كند و يا شروع به كار كرد، چه از چپ و چه از راست، بتازم.آدم اگر اندكى انصاف چاشنى قضاوت خود كند مى‌تواند كه دريابد اين نمايشنامه دفاع كننده از «فرد» و از «جسم» در خالص‌ترين ملاحظه شرافت لغوى آن ـ و خلاصه مدافع عشق انسانى است در برابر مطلق العنان‌ها و هراس‌هاى نظام «توتاليتر». اگر بار ديگر بخواهم اين نمايشنامه را بنويسم باز حوداث را در اسپانيا قرار اتفاق مى‌دهم، مخلص كلام چنين است.

بدين طريق و با اين تنها راه است كه ما مى‌توانيم به قلمرو وحشت اعتراض كنيم و از اين جاست كه من با گمان شما، كه ما در مسائل سياسى با يكديگر توافق كامل داريم، توافقى ندارم. چرا كه شما در مورد اين منطقه هراس سكوت مى‌كنيد، به‌خاطر آن كه با «آن ديگرى» بجنگيد. بارى بين ما مردمى هستند كه در هيچ موردى ساكت نمى‌مانند.به هر حال ما بايد تلاش كنيم. اما با آگاهى بر اين نكته كه نظام‌هاى جبار بر شالوده فضيلت حاكمان آن ساختمان نشده، بلكه بر پايه‌هاى اشتباهات ليبرال‌ها قرار گرفته است كه، در اثر اين اشتباه، جنايت را توجيه كرده‌اند و از شهادت سرباز زده‌اند.

و به اين علت است كه سازمان سياست معاصر را نمى‌توان فراموش كرد، اين كارخانه‌ايست كه وظيفه دارد مردمان را به طرف نوميدى براند. جهانى كه من در آن زيست مى‌كنم مورد لعن من است، جايى كه با آدميان رنج كشيده آن در خود وحدتى حس مى‌كنم. در اين جهان دلبستگى‌هاى مغرورانه‌اى است كه از آن من نيست و هرگز فراغتى نمى‌يابم تا بر امتيازات حقيرى كه سبب اعطاى آن به كسان، انطباق آنان با چنين دنيايى باشد، تكيه كنم. اما بلند همتى ديگرى وجود دارد و ضرورتآ به نويسندگان متعلق است؛ تا آن جا كه قابليت‌شان مجازشان مى‌دارد، شاهد باشند و ندا در دهند، به‌خاطر آنانى كه چون ما دربند مانده‌اند. نام نمايشنامه، به فرانسه L’Åtat de SiÉge، به فارسى حكومت نظامى يا «حالت فوق‌العاده» معنى مى‌دهد. اما چنان كه از متن پيداست نويسنده در اين نامگذارى جنبه استعارى آن را در نظر داشته است. در چاپ حاضر، من نام «شهربندان» را براى آن برگزيده‌ام كه با اقداماتى كه در گذشته، در يك شهر طاعون‌زده، انجام مى‌دادند همخوانى بيشترى دارد. اما در اين باب اصرارى ندارم جز آن كه بگويم به هر حال اين نام به نظر من زيباتر است. سال‌ها پيش ـ در 1339 ـ يك بار ترجمه‌اى از اين نمايشنامه انتشار دادم به نام «در محاصره» (عنوانى كه زنده‌ياد جلال آل احمد در يكى از مقالاتش بر آن گذاشته بود). آن ترجمه سراپا دستخوش لغزش‌ها بود و جز تهور نوجوانى عذرى نداشت. دو سه سال، بعد از «در محاصره» ترجمه ديگرى از آن به نام «حكومت نظامى» به قلم شادروان يحيى مروستى منتشر شد. خواننده با كمى مقايسه درخواهد يافت كه مروستى در ترجمه زبان موجز و در عين حال شاعرانه اين اثر دست به تشريح و تفسير زده، يعنى در برابر بيشتر جملات نويسنده يك جمله توضيحى از خود افزوده است كه طبعآ هم آن نادره‌گويى و هم آن شعرپردازى را خدشه‌دار كرده است. در ترجمه مجدد كوشيده‌ام فشردگى رنگ‌آميزى و غناى اين زبان را با رعايت بيان ويژه بازيگران گوناگون آن حفظ كنم و البته همه اين سخن‌درازى‌ها، به قول كامو، براى روشنگرى قضاوت خواننده است.چاپ اول اين ترجمه ـ كه نخستين كار نشر شده من بود ـ بيست و اندى سال پيش در آمد. جا دارد از دوستانى كه در آن هنگام به من يارى كردند ياد كنم. نخست از اكبر افسرى كه مقدمه‌اى بر آن نگاشت كه داده‌هاى آن در مقدمه كنونى نيز آمده است. و آن گاه از رفيق جوانمرگم داريوش منصور كه هزينه چاپ آن ترجمه را پرداخت. او سال‌ها پيش در سانحه اتومبيل كشته شد و اينك دوست مى‌دارم كه اين ترجمه را به خاطره داريوش منصور بيارايم.

تابستان  1363

            م – ع. سپانلو

 

يادآورى نويسنده

 

در سال 1941، ژان لويى بارو قصد داشت نمايشى در مورد اسطوره طاعون، كه بيش از او نيز آنتونن آرتو بدان انديشيده بود، بر صحنه بياورد، طى سال‌هاى بعد ساده‌تر يافت كه از كتاب بزرگ دانيل دفو «روزنامه سال طاعونى» اقتباس كند. آن گاه به طرح مقدمات صحنه پرداخت. هنگامى كه به او خبر دادم كه رمانى با همين موضوع انتشار خواهم داد پيشنهاد كرد كه گفتگوهاى طرح او را بنويسم. من نيت ديگرى داشتم، به ويژه به گمانم بهتر بود كتاب دفو كنار نهاده شود و ما به نخستين برداشت‌هاى بارو برگرديم. بارى، موضوع تصوير اسطوره‌اى بود كه براى تماشاگران سال 1948 قابل فهم باشد. شهربندان نقاشى اين گرايش است، كه گمان دارم شايسته توجه باشد. اما يكم، بايد روشن شود كه شهربندان به هر تعبير و به هيچ روى اقتباسى از رمان من نيست.دوم، اين نمايشى با ساختار سنتى نيست، بلكه بازى‌اى است كه غرض آن در آميختن تمام اشكال بيان درماتيك است، از تك‌گفتار غنايى گرفته تا تئاتر دسته‌جمعى، از لال بازى تا گفتگوى ساده، شكلك و همسرايى. سوم، گرچه متن را من نوشته‌ام، اما نام بارو بايد در كنار من قرار گيرد. با اين حال به‌خاطر دلايلى كه نزد خودم محفوظ است چنين نشد. در عوض بر من است به روشنى بگويم كه مديون ژان لويى بارو هستم.

20 نوامبر 1948 آ.ك

 

 

 

0/5 (0 دیدگاه)