توضیحات

                                                  کتاب 100 چیزی که مردم موفق انجام می دهند

                                 معرفی کتاب 100 چیزی که مردم موفق انجام می دهند

کتاب 100 چیزی که مردم موفق انجام میدن

نویسنده ژوزف انگوین

مترجم فاطمه باغستانی

«ما نمی‌توانیم چیزی را تغییر دهیم که از آن خبر نداریم و وقتی آگاه شدیم، نمی‌توانیم مانع تغییر شویم.» ــ شریل سندبرگ[1]

فارغ از اینکه چه کسی هستید، اهل کجایید، گذشتة شما چیست، چه کارهایی انجام داده‌اید و چه کارهایی را به انجام نرسانده‌اید، وضعیت مالی یا طبقة اجتماعی شما چیست، مریخی هستید یا زمینی، قطعاً می‌توانید آرامش کامل، عشق بلاعوض، موفقیت تمام و کمال و وفور و شادمانی را در زندگی خود پیدا کنید. به شما قول می‌دهم به‌رغم آنکه ممکن است در ظاهر این‌طور نباشد، اما شما از این قاعده مستثنا نیستید. عشق هیچ مرزی نمی‌شناسد. ذهن باز و قلب گشوده تمام چیزی است که برای یافتن پاسخ، به آن نیاز دارید.

و بله، پس از فهم مطالب این کتاب ممکن است زندگی شما در ابعاد متنوعی تغییر کند؛ همان‌طور که مراجعین من آن را تجربه کرده‌اند: افزایش دو تا پنج برابری درآمد، رشد صعودی در کسب‌وکار، چیره شدن بر اعتیاد طولانی، روابط عاشقانه و سالم‌تر، ناپدید شدن عادت‌های مخرب، بهبود سلامتی و افزایش انرژی و قدرت جسمانی. معجزات این‌چنینی برای هر فردی که اصول این کتاب را خوب آموخته است، هر روز روی می‌دهد و این تازه نوک کوه یخ است. اگر بخواهم برخی از نتایج و دستاوردهای افراد را پس از درک فقط نیمی از این کتاب برایتان فهرست کنم، باید داستان معجزاتی را که هر روز پیش می‌آیند تعریف کنم.

تمایلی به ذکر این نتایج «بیرونی» ندارم، زیرا به موضوع این کتاب ربطی ندارند. این جلوه‌های فیزیکی حاصل شناخت از درون به بیرون این مطلب است که تجربه‌های ما از زندگی چگونه کار می‌کنند. در واقعیت، ما فقط نتایج بیرونی مانند پول یا شهرت را می‌خواهیم، زیرا تمایل داریم برخی احساسات خاص درونی مانند عشق، آرامش، شادمانی و موفقیت را از دل آن نتایج بیرونی کسب کنیم. این احساس چیزی است که در زندگی خود می‌خواهیم، نه آن چیزهای مادی و فیزیکی، اما تله این است که باور داریم آن چیزهای فیزیکی موجب می‌شوند چنین احساساتی در ما پدیدار شود، اما راز درون آن احساس است.

این کتاب به شما کمک می‌کند تا از این حقیقت پرده بردارید که شما همین‌حالا هم در درون خویش این آگاهی و این احساسات را برای تمام زندگی خود دارید.

بهتر است به این موضوع بپردازیم که چطور این کتاب را پیش ببریم.

این کتاب را برای کسب اطلاعات نخوانید، آن را برای کسب بینش بخوانید. بینش یا خرد فقط در درون آدمی است. به همین دلیل است که برخی آن را نگاهی به درون معنا می‌کنند. اگر می‌خواهید به خواسته‌هایتان برسید، ابتدا باید به درون خویش نگاهی بیندازید و خردی را که از قبل در درونتان وجود داشته است کشف کنید. تمام پاسخ‌ها در اعماق جان شماست. این کتاب صرفاً راهنمایی است تا به شما کمک کند نگاهتان را به همان‌جایگاه درست بدوزید. من تمام کسانی را که امید دارند آنچه می‌خواهند برایشان وجود دارد، تحسین می‌کنم. معنایش این است که شما امید دارید. بدون امید ما هیچ‌چیزی نداریم؛ بنابراین این حقیقت که اکنون اینجا هستید و این کتاب را می‌خوانید، گواهی بر ایمان، شهامت و قدرت شما است. صد درصد ایمان دارم که اگر به مسیری که در پیش گرفته‌اید، با امید درونی و قلبی ادامه دهید، به خواسته‌هایتان خواهید رسید.

می‌خواهم برایتان روشن کنم که این کتاب تنها کتابی نیست که حقیقت را بیان می‌کند. حقیقت در درون همة ما و در درون هرچیز وجود دارد. باید فراتر از فرم مادی را ببینید تا حقیقت و معنویت را تجربه کنید. واژگان این کتاب حقیقت نیستند، بلکه به حقیقت اشاره دارند. برای دیدن حقیقت خویش، فراتر از واژگان را ببینید. حقیقت را نمی‌توان به‌صورت فکر از بر کرد، بلکه باید آن را تجربه کرد. حقیقت در درون یک احساس جای دارد و به همین دلیل است که نمی‌توان آن را به‌شکل کلمه درآورد.

اگر به‌دنبال حقیقت هستید، فراتر از کلام بروید و در پی احساس باشید.

بسیاری از افرادی که حقیقت را کشف کرده‌اند، این احساس را نوعی آرامش تمام‌عیار، عشق بدون قیدوشرط و میزان قابل‌توجهی شادی توصیف می‌کنند. افرادی نیز آن را آشناترین احساس ناآشنا می‌نامند. این احساس که درنهایت به خانه رسیده‌اند. به‌دنبال چنین احساسی باشید و همه‌چیز برایتان آشکار خواهد شد. من در این کتاب چیز جدیدی که در اعماق وجودتان نباشد نخواهم گفت. به همین دلیل است که وقتی حقیقت را تجربه می‌کنید، آن را آشناترین احساس ناآشنا می‌نامید.

سعی نکنید از عقل خود برای کشف حقیقت استفاده کنید، زیرا جواب نخواهید گرفت. به‌محض اینکه آن را به کاری فکری تبدیل کنید، از دستش خواهید داد. حقیقت با از بر کردن یک یا دو جمله نمی‌آید. یک کودک هم می‌تواند این کار را انجام دهد، اما این کودک حقیقت را نمی‌فهمد. حقیقت به‌شکل احساس می‌آید و از دل آن احساس، خرد و حقیقتی که به‌دنبالش بودید حاصل می‌شود؛ حقیقتی که شما را آزاد خواهد کرد. این همان چیزی است که همة ما به‌دنبالش هستیم. این‌گونه نیست؟

آنچه را که در این کتاب برایتان فاش خواهم کرد، ساده به نظر خواهد آمد، شاید خیلی ساده! و مغز (ایگو) سعی خواهد کرد با آن بجنگد یا آن را پیچیده کند. شاید پیش خودتان فکر کنید نمی‌شود تا این اندازه ساده باشد. وقتی زمانش برسد، از شما می‌خواهم به یاد بیاورید که حقیقت همیشه ساده است. آنچه را که پیچیده است، می‌توان به بخش‌های کوچک‌تر تقسیم کرد. حقیقت را نمی‌توان به جزءهای کوچک‌تر تقسیم کرد و این ویژگی حقیقت است و به همین دلیل است که حقیقت همیشه ساده است. اگر می‌خواهید حقیقت را پیدا کنید، در پی سادگی باشید.

با ذهنی باز، دلی گشاده و نیت پاک شناخت حقیقت و معرفت، به این کتاب نزدیک شوید تا هرآنچه را که در پی آن هستید بیابید.

قبل از ادامه، می‌خواهم قدردانی عمیق خود را برای اینکه اینجا هستید و زمان و توجهتان را با من سهیم می‌شوید، اعلام کنم. زمان و انرژی ارزشمندترین دارایی هر انسان هستند، پس از اینکه آن‌ها را به من می‌دهید بسیار سپاسگزارم و آن را هدیه‌ای از جانب شما می‌دانم. این هدیه‌ای برای خودتان هم هست. هرگز الوهیت خویش را فراموش نکنید، زیرا انسانیت ما از درون این الوهیت پدید آمده است.

فصل 1

سفری برای یافتن ریشة اصلی رنج

«رهایی از رنج‌ها برای آدمی دشوار است، زیرا او ترجیح می‌دهد به‌خاطر ترس از ناشناخته‌ها، رنجی را بپذیرد که برایش آشناست.»

ــ تیک نات هان[2]

وقتی دربارة رنج صحبت می‌کنیم، باید یک تمایز مهم را در نظر بگیریم. وقتی در این کتاب از رنج حرف می‌زنم، به رنج عاطفی و روانی اشاره می‌کنم. راهی هست تا به‌رغم هر اتفاقی در زندگی مجبور نباشید از لحاظ روانی و عاطفی رنج ببرید.

نمی‌خواهم بگویم هر رنجی که تحمل می‌کنیم، به‌دلیل افکار ما و در دست خودمان است. رویدادهای وحشتناک و ناخوشایند هر روز در زندگی ما رخ می‌دهند. می‌خواهم بگویم، هرچند ما دردهای زیادی را در زندگی تجربه می‌کنیم، رنج بردن یک انتخاب است. به‌عبارت‌دیگر، درد اجتناب‌ناپذیر است، اما اینکه چه واکنشی به رویدادها و شرایط زندگی خویش نشان دهیم، به خود ما مرتبط است و همین واکنش‌هاست که رنج را به ما دیکته می‌کند یا ما را از مبتلا شدن به آن بازمی‌دارد.

بودایی‌ها می‌گویند، هر بار شما در زندگی خود یک رویداد منفی را تجربه می‌کنید، دو تیر به سمتتان می‌آید. جراحت جسمانی ناشی از یک تیر دردناک است. جراحت عاطفی دومین تیر، دردناک‌تر یا همان رنج است.

بودا توضیح می‌دهد: «ما در زندگی‌مان همیشه نمی‌توانیم تیر نخست را کنترل کنیم، اما تیر دوم همان واکنش ما به تیر اول است. تیر دوم انتخاب خود ماست.»

وقتی چند سال پیش این نقل‌قول را از بودا شنیدم، سردرگم شدم، زیرا بااینکه مفهومش را می‌فهمیدم، نمی‌دانستم آن را چطور در زندگی‌ام پیاده کنم. فکر می‌کنم اگر به کسی دو گزینة رنج کشیدن و رنج نکشیدن را بدهیم، اگر عاقل باشد، به‌طورقطع رنج کشیدن را انتخاب نخواهد کرد.

اما من چطور می‌توانستم رنج نکشیدن را انتخاب کنم؟ اگر به همین آسانی بود که هیچ‌کس دیگر رنجی نمی‌کشید. سال‌ها بعد به شناختی جدید از خاستگاه رنج رسیدم، طوری که قادر باشم آن را از همان مبدأ متوقف کنم.

وقتی سفر توسعة فردی را آغاز کردم، با بی‌شمار آموزه، مطالعه و تکنیک برای کمک به مردم در رفع مشکلاتشان آشنا شدم. به‌جرئت می‌توانم بگویم که صدها کتاب خواندم، روان‌شناسی را مطالعه کردم، به درمانگران مراجعه نمود‌م، به رهبران مختلف با اندیشه‌های متفاوت گوش دادم، سعی کردم عادت‌هایم را تغییر دهم، هر روز ساعت ۴ صبح از خواب بیدار شدم، رژیم غذایی‌ام را تغییر دادم، نظم و ساختار شخصی‌ام را بیشتر کردم، کار با سایه را آغاز کردم، تیپ‌های شخصیتی را یاد گرفتم، هر روز مراقبه کردم، آیین معنوی زیادی انجام دادم، از اساتید معنوی پیروی کردم و مذاهب کهن مختلف را آزمودم.

بهتر است بگویم، همه‌چیز را امتحان کردم. به‌شدت خواهان آن بودم که پاسخ را بیابم. می‌خواستم بدانم چطور از رنج کشیدن در زندگی خودم دست بردارم و بتوانم به دیگران کمک کنم تا آن‌ها نیز رنج نکشند. بااینکه برخی از این کارها به من کمک کرد تا به‌تدریج بهتر شوم، هیچ‌یک نتوانست کاملاً رنج‌هایم را متوقف کند. من بازهم همیشه و هر روز احساس نگرانی، ترس، آزردگی، خشم، کلافگی و سنگینی را تجربه می‌کردم. حتی پس از انجام تمام آن کارها، هنوز پاسخ را نیافته بودم و اگر بخواهم صادق باشم، بیشتر از قبل در این مسیر گم شده بودم.

بی‌هدفی، نومیدی و بیهودگی را به معنای واقعی کلمه حس می‌کردم. نمی‌دانستم دیگر باید چه‌کار کنم، نگاهم را به کدام سمت بدوزم یا با چه کسی مشورت کنم. روزی رسید که تاریک‌ترین لحظة زندگی‌ام را تجربه می‌کردم که ناگهان پرتو امید پدیدار شد و نوری را به مسیرم انداخت.

پس از سال‌ها و سال‌ها تحقیق به‌ناگاه با یکی از نخستین مربیانم که به من یاد داده بود چطور مربیگری کنم برخورد کردم و او پاسخ این سؤال را که چگونه به رنج‌هایم پایان دهم برایم روشن کرد.

پاسخ در شناخت چگونگی کارکرد ذهنی و تجربه‌های انسانی نهفته بود.

0/5 (0 دیدگاه)