توضیحات

                                  کتاب گزیده اشعار فریدون مشیری

                          معرفی کتاب گزیده اشعار فریدون مشیری

کتاب گزیده اشعار فریدون مشیری به گزینش بهار مشیری و بابک مشیری

فهرست

تشنۀ طوفان ۷

گناه دریا ۲۹

ابر و کوچه ۴۹

بهار را باور کن ۷۱

از خاموشی ۹۵

ریشه در خاک ۱۱۵

مروارید مهر ۱۴۱

آه، باران ۱۵۷

از دیار آشتی ۱۷۹

با پنج سخن‌سرا ۱۹۷

لحظه‌ها و احساس ۲۲۹

آواز آن پرنده غمگین ۲۴۷

تا صبح تابناک اهورایی ۲۶۵

از دریچه ماه ۲۸۱

نوایی هم‌آهنگ باران ۲۹۹

دشت بنفشه ۳۱۳

تشنۀ طوفان

دریای خاطرات زمان ۹

آواره ۱۱

برگ‌های سپیدِ دفتر من ۱۲

تشنه ۱۴

گنجینه ۱۶

کابوس… ۱۸

آسمان ۲۰

نوای بینوایی ۲۲

شرمسار ۲۴

چه پاییزی‌ست… ۲۶

دریای خاطرات زمان

آهى کشید غم‌زده پیرى سپید موی،

افکند صبحگاه، در آیینه چون نگاه،

در لابه‌لاى موى چو کافور خویش دید:

یک تار مو سیاه!

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد

در خاطرات تیره و تاریک خود دوید

سى‌سال پیش، نیز، در آیینه دیده بود :

یک تار مو سپید!

در هم شکست چهره محنت کشیده‌اش

دستى به موى خویش فرو برد و گفت: «واى!»

اشکى به روى آینه افتاد و ناگهان

بگریست هاى هاى!

دریاى خاطرات زمان گذشته بود،

هر قطره‌اى که بر رخ آیینه مى‌چکید

در کام موج، ضجه مرگ غریق را

از دور مى‌شنید؛

طوفان فرو نشست، ولى دیدگان پیر،

مى‌رفت باز در دل دریا به جستجو:

در آب‌هاى تیره اعماق، خفته بود،

یک مشت آرزو!

آواره

نیمه‌شب بود و غمی تازه‌ نفس

ره خوابم زد و ماندم بیدار،

ریخت از پرتو لرزندۀ شمع

سایۀ دسته گلی بر دیوار،

همه گل بود ولی روح نداشت

سایه‌ای مضطرب و لرزان بود،

چهره‌ای سرد و غم‌انگیز و سیاه

گوییا: مردۀ سرگردان بود،

شمع خاموش شد از تندی باد

اثر از سایه به دیوار نماند!

کس نپرسید کجا رفت؟ که بود؟

که دمی چند در اینجا گذراند؟

این منم خسته در این کلبۀ تنگ

جسم درمانده‌ام از روح جداست؟

من اگر سایه خویشم یا رب!

روح آوارۀ من کیست؟ کجاست؟

برگ‌های سپیدِ دفتر من

در دل خسته‌ام چه می‌گذرد؟

این چه شوری‌ست باز در سر من؟

باز از جان من چه می‌خواهند؟

برگ‌های سپید دفتر من؟

من به ویرانه‌های دل چون بوم

روزگاری‌ست های‌وهو دارم

شیونی دردناک و روح‌گداز

بر سر گور آرزو دارم

این خطوط سیاه سر در گم

دل من، روح من، روان من است

آنچه از عشق او رقم زده‌ام

شیرۀ جان ناتوان من است

سوز آهم اثر نمی‌بخشد

دفتری را چرا سیاه کنم؟

شمع بالین مرگ خود باشم

کاهش جان خود نگاه کنم؟

بس کنم این سیاهکاری، بس!

گرچه دل ناله می‌کند: «بس نیست»!

برگ‌های سپید دفتر من!

از شما روسیاه‌تر کس نیست.

0/5 (0 دیدگاه)