توضیحات

                                                                    کتاب مرگ کسب وکار من است

                                                   معرفی کتاب مرگ کسب وکار من است

مرگ کسب و کار من است

روبر مرل

ترجمه احمد شاملو

در ابتدای داستان وارد فضای کودکی لانگ می‌شویم که چگونه با پدری سخت‌گیر و منضبط او بسیار فرمان‌پذیر و مطیع تربیت شد. پدری بسیار مذهبی که او را نذر کلیسا کرده بود اما رودلف همیشه در قلب خود عمویش را که یک افسر بود می‌ستود. آرزوی او این بود که مانند عموی خود فردی نظامی شود اما آن را غیر ممکن می‌دید تا زمانی که واقعه‌ای کوچک مسیر زندگی او را تغییر داد.
. آن واقعه سبب اندوه عمیق او و از دست دادن ایمانش شد. و خلایی عمیق در وجود او بوجود آورد.
او در سن 16 سالگی با فرار از خانه به ارتش ملحق شد و با وجود سن کمش به کمک اطاعت محض و انضباط زیاد مدارج ترقی را طی کرد. به همین ترتیب او قسمت اعظم زندگیش را در جنگ صرف کرد(جنگ جهانی اول) پس از اتمام جنگ او مدتی را به کارگری مشغول بود تا زمانی که به حزب نازی پیوست. . او ماموریت‌های مختلفی را به عهده گرفت ، و به دلیل قتل معلمی به دستور حزب چند سال از عمر خویش را در زندان س‍‍‍‍‍‍پری کرد. پس از آزادی او هم چنان به فعالیت‌های خود برای حزب ادامه داد. او را برای کار در مزرعه‌ای گماردند. او توانست با آباد کردن مزرعه در زمان کوتاه قدرت تشکیلات دهی بالای خود را نشان دهد. تا زمانی که او را به ریاست اردوگاه آشویتز منصوب کردند و … . در حقیقت این کتاب زندگی نامه یک جلاد مدرن است، و چارچوب زمانی آن وقایع تاریخی مسلمی است که در نیمه اول قرن حاضر بر اروپا گذشته. و سوای آنچه به صورت وقایع خانوادگی و برخوردهای شخصی قهرمان داستان عنوان شده هیچ چیز ان ساخته و پرداخته خیال بافی نیست؛ هر چند این وقایع فرضی نیز ـنچنان واقعی می نماید که محتمل است نویسنده، اساس آن را بر تحقیقاتی در زندگی خصوصی پاره ای از جنایتکاران نازی بنا نهاده باشد…

گزیده ای از کتاب مرگ کسب و کار من است

کتاب مرگ کسب و کار من است نوشتۀ روبر مرل ترجمۀ احمد شاملو

وقتی سر بلند می کردم ، شیطان را رو به رویم می دیدم که تو نخ من بود . دیگر ازش نمی ترسیدم و نگاهش را با نگاه جواب می دادم . موی خرمائی و چشم سیاه داشت . از ریختش بدسگالی می بارید . مو به مو به فرانسوی ها می ماند .

در آغاز کتاب مرگ کسب و کار من است می خوانیم

يادداشتى از مترجم

قدمه‌ى اين كتاب مى‌توانست فرصتى طلايى باشد براى بررسى نكاتِم فراوانى در بابِ توتاليتريسم  و فاشيسم. افسوس كه تنگىِ وقت و مجالِ كم، بهره‌جويى از چنين فرصتِ مغتنمى را مانع شد. معذلك درباره‌ى خودِ كتاب ايضاحِ يكى دو نكته سخت لازم به نظر مى‌رسد، هرچند كه به اجمال. در حقيقت اين كتاب زندگى‌نامه‌ى يك جلادِ مدرن است، و چارچوبِ زمانى آن وقايعِ تاريخى مسلمى است كه در نيمه‌ى اولِ قرن حاضر  بر اروپا گذشته. و سواى آنچه به صورت وقايع خانواده‌گى و برخوردهاى شخصى قهرمانِ داستان عنوان شده هيچ‌چيزِ آن ساخته و پرداخته‌ى خيال‌بافى نيست؛ هرچند اين وقايعِ فرضى نيز آنچنان واقعى مى‌نمايد كه محتمل است نويسنده، اساس آن را بر تحقيقاتى در زنده‌گى خصوصى پاره‌يى از جنايتكارانِ نازى بنا نهاده باشد. ـ سال‌ها پس از انتشارِ كتاب، نويسنده در مصاحبه‌يى با خبرنگار مجله‌ى ادبى (Litterature Magasine) تأسف مى‌خورد كه چرا براين اثرِ خويش مقدمه‌يى ننوشته نكاتى از حقايق آن را متذكر نشده است. در واقع قهرمان كتاب كه رودلف لانگ ناميده شده دقيقآ كسى جز رودلف فرانتس هوس Rudolf. F. Hoess نيست . در باب اين شخص در كتابِ ويليام شايرر William L. Shirer ـ كه دقيق‌ترين تاريخ رايشِ سوم را ارائه كرده است  ـ مى‌خوانيم كه بازرسِ اردوگاه‌هاى كارِ اجبارى به هيملر Henrish Himmler گزارش داد «براى ايجاد يك اردوى قرنطينه‌ى جديد، در حوالى آوش‌ويتس Aush witz محل بسيار مناسبى يافته است». و در همين احوال، مديرانِ تراستِ عظيم آلمانى اى. گ. فاربن G. Farben نيز كه براى تأسيساتِ جديدِ خود به قصد تهيه‌ى لاستيكِ مصنوعى و استخراجِ نفت از زغالِ سنگ در جست‌وجوى محلِ مناسبى بود طى گزارشى همين نقطه را «محلى» اعلام كرد كه «براى منظور ما جان مى‌دهد»! ـ مفهومِ ثالث اين دو گزارش آن بود كه با ايجادِ اردوگاهِ اسيران در جوارِ اين تأسيسات، مى‌توان براى صنايعِ مورد نيازِ ارتشِ آلمان، از يهوديان و اسيرانِ جنگى همچون برده‌گانِ قرونِ وسطا كار كشيد! ـ و لاجرم، بى‌درنگ دسته‌يى از برگزيده‌ى اوباشانِ اس.اس. براى ايجادِ اردوگاهِ جديدِ كارِ اجبارى به آوش‌ويتس اعزام شد كه يوزف كرامر Josef Kramer و رودلف فرانتس هوس نيز در آن ميان بودند. ــ آنگاه شايرر درباره‌ى اين دو مى‌نويسد كه : … كرامر را، انگليسى‌ها «جانور بلزن» Beast of Belsen مى‌خواندند. و هوس قاتل محكوم به اعدامى بود كه پنج سال زندان كشيده بود. اين شخص در تمام سال‌هاى عمرِ خويش يا زندانى بود يا زندان‌بان… وى كه به سال 1946 در دادگاهِنورن‌برگ Nurnberg به جرم نظارت بر سر به نيست كردن دو ميليون و نيم انسان به دار آويخته شد در سراسرِ مدت محاكمه‌ى خويش لاف‌زنان از اعمالى كه كرده بود بر خود مى‌باليد! ]اين دو ميليون و نيم قربانى به جز آن نيم ميليون نفرى بود كه در آوش‌ويتس رها شدند تا به خودى خود از گرسنه‌گى تلف شوند!

مرگ کسب و کار من است نوشتۀ روبر مرل ترجمۀ احمد شاملو

 

 

0/5 (0 دیدگاه)