توضیحات

                                                                          کتاب غزلهای سعدی

                                                            معرفی کتاب غزلهای سعدی

تمام عناصری که یک اثر را خاص و جاودان می‌کند، در “غزلهای سعدی” به چشم می‌خورد و بنابراین سزاوار است که این دیوان غزل را یک شاهکار بدانیم. “شیخ مشرف الدین مصلح سعدی شیرازی” چندین قرن پیش اقدام به سرودن این غزلها نموده و با این حال، این غزلیات چنان رنگ و بوی تازگی دارند که روح مخاطب امروز را نیز سرمست و شاداب می‌کنند. وقتی کسی امروز “غزلهای سعدی” را می‌خواند، گمان می‌کند انسان درون این ابیات، انسان همین زمانه است و این روح بشر معاصر است که در آبگینه‌ی “غزلهای سعدی” جاخوش کرده است.
“غزلهای سعدی” مجموعه‌ای است از اشعار دوست داشتنی، نشاط آور و ماندگار از شاعری است که وصف بزرگی و شهرتش در سراسر گیتی پیچیده و این شهرت بیانگر افکار ناب و خالصانه‌ی شیخ اجل است. مهارت “سعدی شیرازی” در سرودن غزل که با تخصص، ذوق و استعداد او گره خورده، سبب شد تا وی چنین اشعار خیره‌کننده‌ای را بسراید که خوانندگان را در طول چند دهه به وجد می‌آورد. “غزلهای سعدی” تا کنون توسط ادیبان زیادی مورد تصحیح و تجدیدنظر قرار گرفته است؛ اما اثر حاضر به کوشش دکتر غلامحسین یوسفی” یکی از تصحیح‌های معتبری است که به افراد علاقه‌مند این امکان را می‌دهد تا به راحتی و به سرعت، نکات و مفاهیم مهم “غزلهای سعدی” را درک کرده و از محتویات آن بدون هیچ ابهامی برخوردار شوند. دکتر “غلامحسین یوسفی” ابیات این مجموعه را با به کار بستن گفتاری شیوا، ساده و روان و به پشتوانه‌ی مهارت، دانش و علاقه شخصی خود به شعر و ادبیات فارسی و علی الخصوص اشعار “شیخ مشرف الدین مصلح سعدی شیرازی”، شرح داده و از نسخه های خطی و نقل قول‌های قابل اطمینان و معتبر برای تدوین کتاب بهره برده است.

قسمت هایی از کتاب غزلهای سعدی
وقتی دل سودایی می رفت به بستان ها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها/ گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم، از یاد برفت آن ها/ ای مهر تو در دل ها، وی مهر تو بر لب ها وی شور تو در سرها، وی سرّ تو در جان ها/ تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمان ها/ تا خار غم عشقت، آویخته در دامن کوته نظری باشد، رفتن به گلستان ها/ آن را که چنین دردی از پای دراندازد باید که فروشوید دست از همه درمان ها/ گر در طلب رنجی، ما را برسد، شاید چون عشق حرم باشد، سهلست بیابان ها/ هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید ما نیز یکی باشیم از جمله ی قربان ها/ هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو باید که سپر باشد پیش همه پیکان ها/ گویند: «مگو سعدی! چندین سخن از عشقش» می گویم و بعد از من گویند به دوران ها
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من/ تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان بس که به هجر می دهد عشق تو گوشمال من/ نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو دست نمای خلق شد قامت چون هلال من/ پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی می رسد و نمی رسد نوبت اتصال من/ خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من/ برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من/ چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا کآه تو تیره می کند آینه جمال من
0/5 (0 دیدگاه)