توضیحات
کتاب دور دنیا در هشتاد روز
معرفی کتاب دور دنیا در هشتاد روز
کتاب دور دنیا در هشتاد روز، رمانی نوشته ی ژول ورن است که اولین بار در سال 1873 وارد بازار نشر شد. مردی انگلیسی به نام فیلئاس فوگ با دوستانش بر سر بیست هزار پوند شرط می بندد که می تواند تنها در هشتاد روز، به دور دنیا سفر کند. این مرد منظم و دقیق که حالا مجبور شده محدودیت های برنامه ی روتین زندگی اش را بشکند، به همراه خدمتگزار فرانسوی خود، پاسپارتو، بی درنگ به مقصد شهر دوور در انگلستان به راه می افتد. آن ها با سفر از طریق قطار، کشتی، قایق های بادبانی، سورتمه و حتی فیل، باید بر طوفان ها، آدم ربایی ها، بلایای طبیعی، حملات بومی ها و البته یک بازپرس پلیس چیره شوند؛ بازپرسی که باور دارد فوگ به بانک انگلستان دستبرد زده است. رمان دور دنیا در هشتاد روز از بدو انتشار، نسل های متمادی از مخاطبین را مسحور خود کرده و با تلفیق کاوش در ناشناخته ها، ماجراجویی و مسابقه ای هیجان انگیز با زمان، به یکی از ماندگارترین داستان ها در دنیای ادبیات تبدیل شده است.
بخشی از کتاب دور دنیا در هشتاد روز
«فیلئاس فوگ بیست ساعت تأخیر داشت. پاسپارتو که ناخواسته باعث تأخیر شده بود، مأیوس و درمانده به نظر میآمد. بدون تردید اربابش را ورشکست کرده بود!
در همان لحظه، بازرس پیش فوگ رفت و تو صورتش نگاه کرد و پرسید: «آقا، شما جداً عجله دارید؟»
فیلئاس فوگ جواب داد: «جداً.»
فیکس ادامه داد: «تأکید میکنم. آیا برایتان اهمیت دارد که یازدهم، قبل از ساعت نه عصر، که زمان حرکت کشتی لیورپول است، به نیویورک برسید؟»
«اهمیتی حیاتی دارد.»
«و اگر سفرتان با حملۀ سرخپوستان متوقف نمیشد، در روز یازدهم، اول صبح، به نیویورک میرسیدید؟»
«بله، دوازده ساعت قبل از حرکت کشتی.»
«خب، پس شما بیست ساعت تأخیر دارید. بین بیست و دوازده هشت تا فاصله است. باید هشت ساعت را جبران کنید. مایلید امتحان کنید؟»
آقای فوگ پرسید: «پیاده؟»
فیکس جواب داد: «نه، با سورتمه، سورتمۀ بادباندار. مردی این وسیلۀ نقلیه را به من پیشنهاد کرده.» همان مردی که شب قبل با بازرس پلیس حرف زده و فیکس پیشنهادش را رد کرده بود.
فیلئاس فوگ جوابی به فیکس نداد. اما فیکس مرد مذکور را که جلوِ ایستگاه قدم میزد نشان داد و جنتلمن به سمتش رفت. لحظهای بعد، فیلئاس فوگ و مرد آمریکایی که ماج نام داشت به کلبهای که در پایین قلعۀ کرنلی قرار داشت رفتند.
در آنجا، آقای فوگ وسیلۀ بسیار عجیبی دید: یکجور شاسی که روی دو تیر قرار داده بودند و مانند پاشنههای سورتمه جلوشان کمی بالاتر بود و روی آن پنج یا شش نفر میتوانستند بنشینند. در یکسوم جلوِ شاسی، دکل بسیار بلندی کار گذاشته بودند که بادبان ذوزنقهای عظیمی به آن وصل بود. دکل با سیمهای فلزی مهار شده بود و تیرکی آهنی از آن بیرون میزد که برای نصب کردن بادبان مثلثی بسیار بزرگی استفاده میشد. در عقب، نوعی سکانپارو برای هدایت وسیلۀ نقلیه به چشم میخورد.
همانطور که میشد دید، یک سورتمۀ مجهز به بادبان بود. در زمستان، وقتی دشت یخ زده و برف جلوِ حرکت قطارها را میگیرد، با این وسایل میتوان بهسرعت از ایستگاهی به ایستگاه دیگر رفتوآمد کرد. بهعلاوه، آنها به طرز حیرتانگیزی مجهز به بادبان بودند ــ حتی بیشتر از قایقهای مسابقۀ تکبادبان که در معرض واژگونی قرار داشتند ــ و با بادی که از پشتشان میوزید، با سرعتی برابر یا حتی بیشتر از قطارهای سریعالسیر، بر سطح مراتع سُر میخوردند.
در عرض چند ثانیه، قراردادی بین آقای فوگ و صاحب آن کشتی زمینی بسته شد. باد مساعد بود. با سرعت زیادی از سمت غرب میوزید. برف سفت شده بود و ماج اطمینان داد که میتواند آقای فوگ را در عرض چند ساعت به ایستگاه اوماها برساند. در آنجا، قطارها زیاد بودند و خطوط آهن فراوانی به شیکاگو و نیویورک میرفتند. جبران تأخیر غیرممکن نبود. پس فرصت اینپا و آنپا کردن نداشتند و بایست دست به خطر میزدند.
آقای فوگ نمیخواست بانو آئودا اذیت شود و چنین سفری را در فضای باز و با سرمایی که سرعت وسیلۀ نقلیه تحملناپذیرش میساخت تجربه کند. پس، به او پیشنهاد کرد که تحت حمایت پاسپارتو در ایستگاه کرنلی بماند. پسر عهدهدار میشد که زن جوان را از راهی بهتر و در شرایطی مناسبتر به اروپا بازگرداند.
بانو آئودا قبول نکرد که از آقای فوگ جدا شود و پاسپارتو از چنین قاطعیتی بسیار خشنود شد. در واقع، هیچ مایل نبود اربابش را ترک کند، زیرا فیکس او را همراهی میکرد.
ولی گفتن اینکه بازرس پلیس به چه میاندیشید سخت است. آیا یقینش با برگشتن فیلئاس فوگ متزلزل شده بود یا اینکه او را آدم رذل بسیار قدرتمندی میدید که با انجام دادن سفر دور دنیا فرض میکرد دیگر در انگلستان در امنیت کامل است؟ شاید هم نظر فیکس نسبت به فیلئاس فوگ تغییر کرده بود. اما همچنان در انجام وظیفۀ خود پابرجا بود و بیشتر از هر کسی عجله داشت که هرچه زودتر به انگلستان برگردند.
ساعت هشت، سورتمه آمادۀ حرکت شد. مسافرین ــ شاید بهتر است بگوییم سرنشینان ــ سوار شدند و پتوی سفریشان را محکم دور خود پیچیدند. دو بادبان عظیم برافراشته بودند و وسیلۀ نقلیه، با نیروی باد و با سرعتی برابر با چهل مایل در ساعت روی برف سفتشده، به حرکت درآمد.
فاصلۀ بین قلعۀ کرنلی و اوماها را اگر با خطی صاف ــ یا به قول آمریکاییها خط پرواز زنبوران ــ اندازه میگرفتند، حداکثر دویست مایل میشد. اگر باد همچنان میوزید، در عرض پنج ساعت میتوانستند این فاصله را طی کنند. اگر هیچ حادثهای رخ نمیداد، سورتمه ساعت یک بعدازظهر به اوماها میرسید.
عجب سفری! مسافرین به هم چسبیده بودند و نمیتوانستند حرف بزنند. سرما که بر اثر سرعت تشدید شده بود، زبانشان را بند آورده بود. سورتمه بهراحتی روی سطح دشت سُر میخورد، درست مانند حرکت کشتی روی سطح آب ــ تازه تلاطم دریا را هم نداشتند. وقتی باد بر سطح زمین میوزید، انگار بادبانهای سورتمه که مانند بالهایی عظیم بودند، آن را به هوا بلند میکردند. ماج، سکانبهدست، راه مستقیمی را دنبال میکرد و با ضربۀ پاروی عقب جلوِ انحراف وسیله را میگرفت. تمام بادبانها برافراشته بودند. بادبان مثلثی جلو در پناه بادبان ذوزنقهای نبود. تیرکی افقی روی دکل قرار داده و بادبانی در بالاترین نقطه نصب کرده بودند که در معرض باد شدید بود و بر سرعت وسیله میافزود. تخمین سرعت سورتمه از طریق محاسبات ریاضی امکان نداشت، اما میشد حدس زد که سرعتش کمتر از چهل مایل در ساعت نباشد.
ماج گفت: «اگر چیزی نشکند، میرسیم!»»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.