توضیحات

                             کتاب مجموعه اشعار سید علی صالحی (دفتر سوم)

               معرفی کتاب مجموعه اشعار سید علی صالحی (دفتر سوم)

مجموعه اشعار سید علی صالحی (دفتر سوم)

سید علی صالحی

سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۴ صالحی همراه چند نفر از شاعران هم‌نسل خود جریان «موج ناب» را در شعر سپید پی‌ریزی می‌کند. منوچهر آتشی و نصرت رحمانی در تهران از این جریان پیشرو حمایت می‌کنند. در سال ۱۳۵۶ به عنوان برندهٔ جایزهٔ فروغ فرخزاد در شعر اعلام می‌شود. در سال ۱۳۵۷ صالحی از گروه «موج ناب» فاصله می‌گیرد. او در این باره گفته‌است: «حس می‌کردم همه ما شاعران موج ناب داریم شبیه هم می‌شویم. در سال ۱۳۶۳ با نقض تقطیع سنتی و سطربندی کلاسیک در شعر سپید، پیشنهاد «تقطیع هموار و مدرن» را مطرح کرد. سرانجام موفق می‌شود این روش تقطیع را همه گیر کند که تا امروز مورد قبول است. یک سال بعد «جنبش شعر گفتار» را با ساده کردن زبان شعر معرفی می‌کند که با آغاز دهه هفتاد به جریانی مقبول در شعر فارسی تبدیل شد. وی در این باره گفته‌است: «ریشه شعر گفتار به گات‌های اوستا بازمی‌گردد. معمار نخست آن حافظ است و نیما و شاملو هم چند شعر نزدیک به این حوزه سروده‌اند. اما فروغ دقیقا یک شاعر کامل در «شعر گفتار» است. من تنها برای این حرکت «عنوانی دُرُست» یافتم و سپس در مقام تئوریسینِ مولف، مبانی تئوریک آن را کشف و ارائه کردم. همین صالحی از ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۹ دبیر سرویس ادبی و صفحه شعر مجله «دنیای سخن» بود و در سال ۱۳۷۹ کارگاه شعر دنیای سخن (در مجله و دفتر دنیای سخن) را با استقبال مناسبی راه‌اندازی کرد.از همین دوره ترجمهٔ شعر صالحی به زبان‌های فرانسه، عربی، آلمانی، انگلیسی، ارمنی، روسی و کردی به صورت پراکنده در مطبوعات چاپ گردید و دو دفتر شعر از وی در کردستان عراق (به زبان کردی) منتشر شد.وی در سال ۱۳۷۸ برای فعالیت مجدد به کانون نویسندگان ایران بازگشت و دو سال بعد از سوی مجمع عمومی به عنوان یکی از دبیران اصلی کانون نویسندگان ایران انتخاب شد.صالحی در سال ۱۳۸۲ به عنوان سردبیر، یک شماره مجله «معیار ادبی» را منتشر کرد که متعاقبا ممنوع‌المصاحبه و از ادامه کار در مجله محروم گردید

گزیده  ای از دفتر سوم اشعار سید علی صالحی (دفتر سوم)

همگان به جست‌ و جوي خانه مي‌ گردند
من کوچه‌ ي خلوتي را مي‌ خواهم
بي‌ انتها براي رفتن
بي‌ واژه براي سرودن
و آسماني براي پرواز کردن
عاشقانه اوج گرفتن
رها شدن

در آغاز کتاب مجموعه اشعار سید علی صالحی دفتر سوم می خوانیم:

كتاب 1. يوماآنادا
فاخته بايد بخواند مهم نيست كه نصف شب است! 28
دستْخطِ شتابزدهاى پشتِ آخرين صندلىِ اتوبوسِ خطِ سيدخندان. 30
هفدهم ربيعالثانىِ 1422 هجرى قمرى. 32
آه… مورچهها، مورچههاى غمگينِ من! 35
هَك 39
گلهاى آفتابگردان 41
اَبلهِ عزيز، هى اَبلهِ عزيز! 43
يكى از آوازهاى عاميانه عاشقانه محرمانه زهرِمار 45
و چند تا هوا، چند تا شيئى، چند تا خواب 47
يا…! 49
شو، شو، شو… شوكران! 51
هزاران زنِ سفيدپوش با هزاران شمعِ روشن در دست… 53

شاليزارها و شبنمِ سحرگاهى 56
روخوانىِ قبل از تمرينِ برهنگى 59
در غياب عَلَف… اى بامداد! 61
سورتالسحور 63
ب، ر، الف، و چند حرفِ در به در 65
فارنهايت 134 66
شناسنامه 68
شاملِ نكته مهمى است 70
تكوينِ سخاوتِ مى 72
حالا هى بگو 74
از اورادِ همان مُغان مادينه 76
راهِ دورِ كرج 79
از آوازهاى ماهِ عَطارُد 81
متهم! 83
قمار بر سرِ قصيدهاى كه بعدها غزل از آب درآمد 85
آن شب همه كهكشانها از پشتِ حصيرِ نى پيدا بود 87
توضيحِ شبتاب به ستارهاى نزديك به مَطْلَعالفَجْر 89
چند پرسشِ پيشِ پا افتاده از حكيمه آبها 90
آخرين وصيتِ پيامبرِ واژهها 92
خودستايىِ فاخته كوچكى در پُرگويىِ بىپايانِ باد و كلاغ و كسوف 96
دارالخَفا 97
ناصرى 99
بلاهت، هى بلاهتِ مقدس! 101

به نشانىِ شيراز 102
راه… راه به راهِ راه 104
زيارتنامه نبىزاده نىزارها 106
سرمشقِ مشتركِ نستعليق با نىِ دُرُشت 108
بندِ كفش، پاى چپ، گرهِ كور 110
وَ الْجِنُ وَ اَلْناس، لذت الخلاص! 112
حواله حى از حدوثِ رَوا 116
گفت و گوى از گور گريختگان 117
عبور زهره از مقابلِ آفتاب 119
از آهسته خواندنِ مخفىِ بلور 120
نزديك ميدان اَرْگ، طبقه اول، سمتِ چپ، آخرين اتاق 122
عميق، آرام، و تا اَبَد 126
هندوى هزاره حافظ 128
شفا 129
نتيجه سى و دوساعت سين و جيمِ پياپى 130
كلمةالكشاف، مِناَلْخوفِ عَلىالنهايه! 132
كارتنخوابها 134
راه آخر 138
پارهاى از پرونده سپيدهْدَم 141
لغتِ لا 142
سخنرانى منجىِ مقدسِ مجمعالبَحارات 144
مقدمهاى بر چاپِ سومِ رمانِ «رؤياهاى خرمگس» 148
دفترچه 151

خيابانىها 152
قصيدهاى تابناك در مدحِ بىدريغِ زغالاَخته 155
موعظه كاهنِ بَعلِ زبوب 157
جاده در دستِ تعمير است 159
معرفى يكى از ميهمانانِ ضيافتِ بروتوس 163
سياووشان سفيلان 165
تفتيش 168
زيرِ هشت 170
چاه 172
محاصره 174
مارپيچ 177
بوى مُرده گرگ 180
كودكان كورهْپَزخانه 181

كتاب :2 سمفونى سپيدهدم
حلقه اول: كيميا و سِرِّ غيب
بيد، هلو، پروانه 189
طُرفه سهگانه ماهور 191
ليلاج 192
دو داستانِ بلند از مادرم ماهْزرى 194
پراكنده پراكنده 196
از سوى صالحى خطاب به نرودا 198
ترجمه 199

بلبل كوهى 201
حوصله نوشتناش در من نيست 204
منظور خاصى ندارم، باور كنيد! 207
نوميدىِ گرامىِ من 209
اهواز، حوالىِ جُندى شاپور 210
عضوِ كوچكِ گروهِ سيب 212
مخفىكارى نكنيد! 214
پشتِ پَرده نى 216
رساله عشق 218
راهى نيست، بايد برويم 220
بعضى چيزهاى قابلِ ملاحظه 221
جمله لاى پرانتز، معترضه است. 223
شبى، حوالىِ آمل 225
همين است و جز اين هرگز نبوده است 227
آيا باز هم باران به ميهمانىِ گرگ خواهد رفت؟ 229
يواش…شَكى! 230
بابِ هفتم، شب سى و دوم، داستانِ گندمِ زن 231
زوايا و حضور 232
در سوماتْرا 233
هجرتِ هفتم 234
داستانى كوتاه براى كودكانِ خيابانى 239
رىرا 240
باروهاى هزاره لُبنان 242
اينجا 244

راه 245
سِرِّ غيب و حرفِ آخرِ كيميا 247

حلقه دوم: در غيابِ زن، پياله، و گُلِ سرخ
سينه به سينه 251
دارد يك چيزى يادم مىآيد 253
صندوقِ پستىِ پايين كوچه 255
در كتابِ مَزمورات آمده است 257
بىحيا 258
دعواى عصرِ ديروز 260
دوازدهگانه سين 262
خداوندِ پَردهْپوشِ خنياگران پادرميانى خواهد كرد 264
راهبَلَدِ ما يك زن بود 266
دلدارىهاى پيشِ پا افتاده مخاطبى كه دوستش مىدارم 268
در گورستان فضل ابن يحيى برمكى 269
هى لولىِ بَربَطْزن! 271
علت دارد 272
دليل 273
تابلويى قديمى در آرايشگاهِ محله ما 274
يا كاشف الكلام! 275
در بارشِ اورادِ جِن 277
زَنانا 278
لمساش كن، همين كافىست 280
قبلا اتفاق افتاده است 281

از صاحبش بپرس! 285
سفر به گوىِ قرينه 286
شناسنامه 288
دلتنگِ توام، پشتِ پرچينِ اردىبهشت منتظرت مىمانم 290
شب ادامه دارد، بايد بزنم بيرون! 292
چمدان 294

حلقه سوم: زمزمه دعاى ِ آزادى
چنين گفت اولادِ واژههاى بامدادى 299
عرضِ كوتاهى داشتم آقا! 300
اوايل دهه شصت 301
جنوب شرقىِ شهر 303
قصيده غزلْگريزِ مدارا 305
نُچ 307
به عمد، دوباره… تكرارِ وجه مشترك 309
زمزمه در داد، گاه 311
آميگو خورخه باواريا 313
آزادشان كنيد! 316
گورستانِ دورِ كرج 318
بند هفتم از پردهى آخر 321
تابوتها 324
شاعر 326
در حياطِ خانه ما 327

بازى در تعويضِ حلقهها 328
بقاىِ بىدليلِ چرخه اتفاق 330
كفايتِ مذاكرات 332
راهِ خواناىِ بعضى حروف 334
آخرين صحافِ پيرِ كوچه فروردين 335
خطبه تدفين 336
معماىِ واو 338
كتاب اسامىِ بعضى بهياد ماندگانِ من 340
هارا…! 342
در اين بُنبستِ بىبامداد 343
فَا 345
خيلى… مدتهاست حالا 346
تا 348
اشتباه در تلفظِ نى 350
از اين جهان 352
هرگز، هيچ سهمى نداشتهام. 352
آخرين روزهاى اسكندر مقدونى 354
پراكنده نزديك به هم 356
كارگران مشغولِ تخليه الكل و تازيانهاند! 358
تكرار و فراموشى 360
داستان قلع و قمع شده كاووس پيشدادى 362
پسرِ ابوجرير وُشْمگير 362

حلقه چهارم: پنج بَرنوشته از الواحِ بابِلى
رو در روىِ ديكتاتور 367
آدمى و گرگ 370
گفتوگوىِ شبانه كارگرانِ موسمى 378
شبِ شمال و خوابِ جنوب 381
بَعْلِ زَبوب و خليفه بغداد 384
حالا تا كى… تا كى رو به دجله دريا گذر 385

كتاب :3 انيس آخرِ همين هفته مىآيد
كتاب اول: انيس آخرِ همين هفته مىآيد
بعد از سى سال، يا زمانى همين حدود! 391
بعدش چه…!؟ 394
حَلالا 398
به هيچ قيمتى 400
راه ، راه ، راه …! 402
به من بگو 403
صرف هر سه زمانِ شما 406
توضيح مىدهم 408
امروز چه ساعتى هستيد، مىخواهم بيايم ! 411
شفا بياوريد! 414
كمى آرامتر 421
زودتر، عجله كن انيس ! 425
يا…؟ 432

خودت، خودم، و فراموشىِ جهان 435
فقط يك بار اتفاق نمىافتد 438
متأسفام ، واقعآ…؟ 441
كدام واژهها؟ 444
با خودم هستم 448
ادامه مىدهم 451
بىزمانتر از زن 454
دلايل، علتها، احتمالات 458
دوستتر از دشمن 460
پاسخ به نخستين عصرِ يخبندان 462
همين راه درست است ، برويم ! 469
معرفىنامه براى استخدام در حوزه كلمات 472
تا صبح، سه بار انكارم كردند. 477
دنباله جاده شيرى 480
نيازى به ديدار نيست، فقط مرا بخوان ! 482
سؤالهاى سخت 484
بِسمل نى 486
دير يا زود، سرانجام…! 489
اندازه دست كه مىافتد 492
ادامه شعر پيشين، كمى متفاوت، با فعلِ ماضى 497
در اين دفتر، گاهى گاهى بسآمدِ مطلق است، هيچ ربطى به منتقدين ندارد. 505
شبِ حمله ، با رمزِ يا كلمة الخلاص ! 510
مهد كودك 512

بچهها در سفر، ادامه كلماتِ كوچك خودم . 515
يك شب ، قبل از آب بستن به روى ماه 518
من از كجا بدانم اشتباه نمىكنم 521
دوره الف از حرفِ ح 525
سكون، و حذف الف 532
تا، به تا رسيد 536
من ، شاه ، قلعه ، وزير، سه قاپ 541
مصرانه تأكيد مىكنم ! 548

كتاب دوم: در مسيرِ بازگشت به كوى ِ مىفروشان
در غياب حضرتِ شيرازِ من 557
بلند حرف زدن با خودم 560
پيدا مثل روز 563
راه، رعايتِ راه 566
از با هيچ كسِ خودم 569
سادگى… سخت است 572
بگو، حتمآ مىآيم ! 575
برو، فقط يك راه مانده است . 577
مؤمنِ مىام من به راهِ دارالشفا 579
با دو ديده باژگون 583
به قَمَر بنىهاشم… راست مىگويم ! 587
دو سه كلمه، سَرِ پا 590
طعمِ رازيانه در عيشِ عسل 592

داستان عدهاى كه پيراهن از پلكِ پروانه دوختهاند! 597
حرفى زديم ، محضِ مى از كفِ كبريا. 601
بماند براى بعد! 603
چه تاب دارم از تحملى كه مرا به فرصتِ گريستن فروخته است ! 605
قدم زدن صبحگاهى در ميدانِ مين 608
سيد على صالحى نامِ مستعارِ من است 614
سنگفرشِ كنيسه عيسا 618
و گاهى… اشتباه نكن! 622
گفتوگو، عيادت، بالاخره، سرانجام 626
خيلى زود، با يك جمله ساده، تمام مىشود. 630
ميانْبُرِ بينامَتْنيت 632
لَج 635
مىنويسم ، اما فقط حرفِ خودم را. 637
مثل پدر 640
خاطرهنويسى در بيدارخوابىِ يكى از شنبهها 643
در حضورِ حى وُ شفاى مى . 646
مدتها بعد 649
سندبادِ خانهنشين 652
بَريدِ بادِ صَبا به قولِ حضرتِ او… 654
از شما چه خبر…؟ 657
رسيد…!؟ 662
بازگشتى در كار نيست، مىخانهها را بستهاند. 665

كتاب :4 ما نبايد بميريم، رؤياها بىمادر مىشوند.
دفتر يكم: فرستادهى شفانويسِ اردىبهشت
يك وقت خبر آمد كه رفت! 673
همان 676
باز هم آبى، همان سياهِ مايل به خاكسترىست. 678
ديوار 680
در ستايش ستمگران (!) 682
در حيرتم از شما 685
اى واى، اى واى! 687
زرنيخ و اضطراب 690
مثل هميشهاى ديگر 695
زندگى، شوخىِ كوتاهِ يك عصرِ پاييزى است. 698
يك شعر شريفِ ساده 701
وضعيت 705
ماجرا 709
لا، وليا، و… لى! 713
سين مرده است دوستِ من! 717
قشنگِ قابلِ اعتماد 719
انداختنِ بالاى هر شانهاى، دستى هست. 722
ضمنِ يادآورى 724
هولناكتر از خاطره، هيچ خوابى نيست. 728
غزه، نوارِ زخم و نمك 731

آقاى رئيسجمهور! 734
اَلوِزْرا مِنالكلام 737
داستانِ رَدِپاىِ بىپايانِ دوستانِ ما 740
ساسانىِ سپيدهدم 744
چهارشنبهسورى 748
من، ميم و نون 750
جنگ و صلح 753
هجرت 756
در غيابِ تو 758
بالاخره، سرانجام، بَعد…. 761
ملاقات در قونيه 765

دفتر دوم: گفتوگو در محراب
راه 777
با خودم گاهى 779
و… ان يكاد بخوانيد! 781
ضمنِ پيادهروى 783
بعضىها انتقامِ خرمالوىِ گس را از انگور رسيده مىگيرند. 784
پيشِ خودت بماند 785
بِلافاصله، بعد از راه… 787
آخرين ساقىنامهى عصرِ آدينه 790
كلمه و آدمى 792
آب 795

لابهلاى خبرها 797
اسمِ تو را به كسى نخواهم گفت 800
پارههاى پراكندهاى از يك روايتِ معمولى. 803
بهرسمِ سپيدىِ مو 806
علاقه به عطرِ نان، اشاره به عبادتِ آدمىست. 809
بوىِ آهوىِ بهارزا 811
خرابِ خوابِ تو بودهام هم از منزلِ نخست. 813
اين موضوع را كجا نوشتهاند؟ 815
گفت وگو در محراب 818
ما را مىگردند، مىگويند همراه خود چه داريد؟ 822
چاه از عصمتِ اسمِ تو به آب رسيده است. 825
عُريانا…! 828
از آب آمده، او…! 831
زادهشدن در زبانِ اَزَل 833
بَرات 834
فاصله و پرانتز 836
عادتىها 838
بيدارىِ بىگاهِ اهلِ كَهف 840
عبورى 842
يار، يار…! 844
واقعآ چرا؟ 846
كلمات به وقتِ تَب. 848
بعد از 25 سالِ تمام 850

وى، نى، دى، هى، طى! 851
اسمِ اين شعر به وقتِ تولد 853
پيالهى پنجم بود. 853
ليموى معطرِ ماه 854
سپيدِ به شير شُستهى عسل 856
خودت ماه، اسمت عزيز. 858
مُعَلّقهى خطيبِ آدينه 859
چرا هيچ اتفاقى نمىافتد؟ 861
گاهى رو به شيراز، گاهى رو به قونيه. 863
ضميرِ مزاحمِ اول شخصِ مفرد 865
كبريت 867
بازگشت به خانه، از راههاى مختلف. 869
عجله نكن 870
آخرين قصيدهى همان دوستِ درگذشتهى من. 871
سو…! 872
خط هفتم: وُ 874
آتش، خودش را نيز خاكستر خواهد كرد. 876
چشم به راهِ يك شبِ ديگر 878
ارديبهشت اِبنِ صنوبر اِبنِ آلِ ماه 880
گشودنِ بىگره 882
سَفَر به سمتِ حيرتِ علف. 884
قصيدهى خوليا 886
قناعت به يك لكهى آفتاب 887

در آستانهى بعضى احتمالاتِ مهم 889
انحراف به راستِ مايل به آن يكى. 891
در كتابها 894
مرا به مِهرِ تو چه نسبت است، كه فرصتْشمارِ شب و روزِ… 896
شير و كاغذ و مداد 897
چه كسى پيالهى آب را پشتِ پاى تو بخشيد؟ 901
آزادىِ اميد 903

دفتر سوم: خوشباشانِ عهدِ كيميافروش
چند رؤيا مانده تا رهايى 909
از دور برايتان دست تكان مىدهم 911
از جَلاىِ حروفِ اميد 914
سفر در برفِ سرخ 916
بهانه بياور! 919
راهِ ما دشوار است. 922
گراز و سپيدهدم 924
بعد از هياهوىِ بيهودهى نقطهها. 927
بى سوىِ هر جهان كه دويدهام. 930
غار، عنكبوت، آدمى 933
آدمى، عنكبوت، غار 940
عبور از حريقِ نى در باد 944
به راهِ سَفَر 947
آخرين شاهدِ بازمانده از بوران و كهربا. 950

عبادت 953
پارههاى بُريده بُريدهى باد 954
لبْخوانىِ خيام به وقتِ وداع 957
ادامهى اتفاقِ سَفَر 959
پيادگانِ يك روزِ پاييزى 962

نامه
براى بارانِ هرچه زندگىست

از شما ممنون ام. از شما… براى اين همه رؤيا و رضايت. براى اينهمه دوستى، دعوت، علاقه، آرامش. و آن خلوتِ خوب كه من با واژه هاى بخشنده شما به شعر مىرسم. من شاعرِ شما بوده ام، و شاعرِ شما مى مانم… تا بارانِ هرچه زندگىست.
از شما ممنون ام، از شما مردم، مخاطبينِ شعرِ من كه آرام و روشن سخن مىگوييد، و من كه از پىِ پندارِ شما و مثل شما آرام و روشن مىنويسم. مىنويسم: هرچه دارم از شما داشته، از شما دارم. من شاعرِ شما بودهام، و شاعرِ شما مىمانم… تا بارانِ هرچه زندگىست.
من از شما ممنونام، و همينجا مىمانم، نزديكِ نزديكِ شما، پايينِ همين پنجره. من دارم فكر مىكنم دست به كدام كار، پاى به كدام راه، و دل به كدام دريا بزنم كه برايتان دعا و دعوت بياورم، شعر و شفا بياورم. آهسته با خودم مىگويم: دوستتان دارم. و دوست تان مىدارم. بعد… صدايى آشنا آوازم مى دهد: آن عبارتِ از آسمانْ آمده… همين است، همين تكلمِ نجات

است. آن را با مردمِ خود در ميان بگذار. بگو دوستشان مىدارى، وگرنه هرگز شاعر نمىشوى! اعترافِ به عشق… رازى دارد كه تنها شعر، شعر، شعر پاسخگوىِ سخاوتِ آن است. و من همواره شاعرِ شما بودهام، و من هميشه شاعرِ شما مىمانم… تا بارانِ هرچه زندگى، زندگى، زندگىست!
سيد على صالحى
تابستان 1390

0/5 (0 دیدگاه)