توضیحات

                                                                                 کتاب تابستان

                                                               معرفی کتاب تابستان

داستانی از زندگی انسان هایی معمولی که دست روزگار سرنوشتشان را رقم می زند، سرنوشتی که گاه در شکل گیری آن هیچ نقشی ایفا نمی کنند. شخصیت های اصلی داستان خواهرانی جوان هستند که یکی از آن ها اتفاقی تلخ را تجربه کرده، ماجرایی که تاثیرات خود را به جای گذاشته و از ذهن دخترک پاک نمی شود و دیگری دختری بی باک و سر به هوا است که کارهایی نسنجیده از او سر می زند. پدر خانواده گرفتار مشکلات مالی است و برای گذران امور با سختی بسیاری دست و پنجه نرم می کند.

گزیده ای از   کتاب تابستان

دستش را روی قلبش گذاشت که تند و محکم می کوبید. انگار قرار بود همه ی هیجانات دنیا را در آن ساعات تجربه کند. البته که حالش خوب نبود. هر چقدر هم که قوی و با اعتماد به نفس نشان می داد یک وقت هایی مثل امروز، دلش کسی را می خواست که کنارش بایستد و همراهی اش کند. دستش را زیر مقنعه برد و روی گلویش سراند. سر وقت به قرارش با ساعدی رسید و سوار ماشینش شد. تازه اول مسیر بودند که یاد دست نویس هایش افتاد. کیفش را باز کرد و برگه ها را بیرون کشید: از همه ی آمار و تحقیقاتم رونوشت گرفتم. اونجا لازمم می شه. دست ساعدی بی ملاحظه روی کاغذها نشست: بدش به من!

هر دو دستش را بالا گرفت تا ساعدی برگه ها را بردارد: همونایی هستن که بهتون میل کردم، اِا… استاد… این مال منه!

بی توجه به صدایش، همه ی برگه هارو از پنجره ماشین به بیرون ریخت: به این برگه ها احتیاجی نداری!

 

0/5 (0 دیدگاه)